آموزش عاشق شدن
باید بدونی چجوری عاشق شی
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید تو جامعه اتفاقات دردناک عجیبی دیدم از قتل تا خودکشی دیدم جونا دارن یه کلاه بزرگ سر خودشون میزارن بنام عشق و هر کسی هم یک روز دچارش میشه دیدم غم و بدبختی مردم از چار چیزه بیکاری ، خانواده ، عشق ، دین دوست دارم همه خوشبخت باشید از خدا کمک بخواهید من سعی میکنم تو این وبلاگ در باره عشق و خونواده مطالبی اموزنده قرار بدم امید وارم استفاده کنید
آخرین مطالب
نويسندگان
چت با من

 پدران بخوانند و عمل کنند

از آيات سوره مباركه آل عمران، آيات 33 تا 37 و آيه 28 سوره مباركه مريم استفاده مى شود، كه رشد و كمال انسان بستگى به ارتباط او با چهار واقعيت دارد.

 
پدر باايمان، مادر مؤمنه، معلّم پاك و دلسوز، غذاى حلال.
 
يهوديان وقتى مسيح را در دامن مريم ديدند، مريمى كه دختر او بود، و شوهر نداشت، با تعجب به او گفتند :
 
يا اخت هارون ما كان ابوك امرأ سوءِ و ما كانت امُّك بغيّاً.[50]
 
اى خواهر هارون تو را نه پدرى ناصالح، و نه مادرى بدكار بود!
 
آنان خبر از حقيقت مسئله نداشتند، كه مسيح كلمه خدا است كه بر مريم پاك و باكرامت القا شده بود، تصور مى كردند در اين برنامه خلاف شرعى واقع شده با شناختى كه از پدر مريم داشتند كه مردى مؤمن، باوقار، مؤدب به آداب حق، بزرگوار وباكرامت است، و مادر اوكه زنى پاكدامن، مؤمنه، باعفت و عصمت، گمان اين معنى نمى رفت كه با چنان پدرى، و آن مادر بزرگوارى، فرزند او دست به آلودگى بزند، اين مسئله براى مردم ثابت بود، كه فرزند انعكاسى از روحيات و خلقيات و حقايق وجودى پدر و مادر است، تا وقتى به وسيله سخن گفتن مسيح در گهواره، روشن شد، كه از آن پدر، و مادر، بايد چنين فرزند شايسته اى با اين مقامات عاليه، كه مادر پيامبر اولوالعزم شود بوجود بيايد.
 
ملاحظه كرديد توقع پاكى را از مريم در درجه نخست به خاطر پاكى پدر او داشتند، به همين جهت به او گفتند :
 
ما كانَ اَبُوكِ امْرَأَ سُوء.
 
پدرت مرد ناصالحى نبود، تا عمل خلاف صلاح و سداد از تو صادر شود.
 
مسئله مادر هم كه از ويژگى خاصى برخوردار است مورد نظر آنان بود، به همين علت به او گفتند :
 
وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً.
 
مادرت را مى شناسيم، زنى است باعفت، اصيل، تربيت شده، با وجود بستگى تو به آن مادر، توقع خطا از تو نمى رفت.
 
جوانى مؤمن و نورانى در منطقه ناصر خسرو، همراه با پدر و مادرش زندگى مى كرد، پدرش مسائل شرعى را رعايت نمى كرد، او كه با اهل علم و مجالس مذهبى سر و كار داشت از وضع پدرش رنج مى برد، نصيحت هاى دلسوزانه اش در پدر اثر نمى كرد، به حالت قهر به شهر رى كنار مرقد حضرت عبدالعظيم رفت، سالى را در آنجا دست فروشى كرد، و براى مردم بازار مسائل شرعيه گفت، سحر عاشورا جهت ديدن پدر و مادر به تهران آمد، پدر و مادرش جهت عزادارى به تكيه دولت رفته بودند، خود او هم روانه آن محل شد، از قضا شمر تعزيه مريض شده بود، و به معركه حاضر نشد، رئيس تعزيه خوانها آن جوان را ديد، چون با او سابقه آشنائى داشت، او را دعوت به انجام مراسم كرد، پذيرفت، لباس پوشيد، وارد ميدان شد با مهارت بازى كرد، پدرش در ميان جمعيت او را شناخت از اين كه در نقش شمر درآمده بود ناراحت شد، پس از پايان مجلس همگى به خانه آمدند، پدر از پسر سئوال كرد غذا خوردى ؟ پاسخ داد نه، گفت در پستوى خانه خمره شيره، و ظرف ماست هست، بياور و بخور، وقتى به سر خمره شيره آمد موشى را در آن مرده يافت، ماست خالى آورد، مشغول خوردن شد، پدر گفت چرا شيره نياوردى ؟ جواب داد موش مرده اى در آن يافتم، نجس بود، خوردن نجس حرام، با لحنى تند به پسر گفت : هنوز دست از اين مقدّس بازى برنداشته اى ؟ پس از چند لحظه سكوت گفت : پسرم، اكنون كه پس از يك سال بازگشته اى چرا شمر شدى، و در نقش على اكبر قرار نگرفتى؟ پسر با لحنى زيبا و جالب گفت : پدر شيره اى كه موش مرده در آن افتاده، توقع نداشته باش هر كه از آن بخورد نطفه اش تبديل به على اكبر شود، نتيجه غذاى حرام شمر است!!
به ادامه مطلب بروید


ادامه مطلب ...
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
آخرین مطالب
پیوند ها


 
 
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است